عمـری شده به پایـه یی آن دار مـردهام
چـشـم بـه راهی دیــدن آن یار مـرده ام
خورشیـد عشق چیده نگاهش دگر زمن
خـونـابـه رفت، در دل ابـصــار مـردهام
قلبم شکست و روشنی از دیده ام برفت
در آرزوی صبح ، به شبی تار مـردهام
فــر و شکوه و دبدبـــــه ام را بخاک زد
هـمـچـون گـدا به درگه ی اغیار مـردهام
کـردم سـفر ز شهر به کوه پایه های غیر
آن جــــا به انتظاری و نـــــزار مرده ام
تن خستـه و ملول شد از رنج روزگار
پهلو به پهلویء غم و اعـسـار مـردهام
با صد هزار پرده که خواهی مرا بپوش
بـا یـک نقـــابِ چـهـره پـدیـدار مـردهام
آزاده عــاشـقـــم بـه پـر و بـال زنـدگـی
موج شقایق هم به چـمـنـــزار مـردهام
از واژگان شـعـر مـن آیـــد پیـام عشق
تصدیق کرد ترابــــی به اقرار مـردهام
-------------------------------------
سوسن ترابی
نوشته شده در سه شنبه 94/11/20ساعت
7:33 عصر توسط سوسن ترابی شاعره
نظرات ( ) |
|